داد زد چرا کسی به دادمان نمی رسد؟
دستهای عاشقانه تا دهان نمی رسد !
داد زد تمام چیزهای خوب از شماست
نان و عشق و گل چرا به دیگران نمی رسد؟
گفت : ای خدای مهربان به من بگو چرا
حرفهای ما به گوش اسمان نمی رسد؟
گفتم اری اری اعتراض و عشق ٬حق ماست
حق مردمی که دستشان به نان نمی رسد
منکران عشق را نگاه کن ٬تمام شان
عاشق اند و عاشقی به فکرشان نمی رسد
علیرضا قزوه
**************
بگو بگو که پریدن چقدر مشگل بود
به بام صبح رسیدن چقدر مشگل بود
غرور جاری صد رود را سفر کردن
به عمق چشمه رسیدن چقدر مشگل بود
کنار نام تو ماندن چقدر ساده و سهل
ولیک با تو پریدن چقدر مشگل بود
به کوچه های عطشناک فصل تابستان
چنان نسیم وزیدن چقدر مشگل بود
به عقل تکیه نکردن همیشه بود اسان
زدام جهل رهیدن چقدر مشگل بود
همیشه باورمان رو به قبله داشت چه حیف
ندای کعبه شنیدن چقدر مشگل بود
اگر چه لحظه دیدار عشق لذت داشت
به درک عشق رسیدن چقدر مشگل بود
سمیمین دخت وحیدی
*****************
امروز شاید باید از خون گلو خورد
نان شرف ٬از سفره های آرزو خورد
بوی ریا پر کرده ذهن دست ها را
ای کاش میشد ٬ لقمه ای بی رنگ و بو خورد
خشکیده چاه زمزم اما وحشتی نیست
گر تشنه باشی ٬می شود از آبرو خورد
سید ضیائ الدین شفیعی
****************
دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست
شکسته باد کسی کاین چنین مان می خواست
اگر چه باغچه هار ا کسی لکد کرده
ولی بهار فقط در تصرف گلهاست
سهیل محمودی
****************
نتوان گفت که این قافله وا می ماند
خسته و خفته از این خیل جدا می ماند
این رهی نیست که از خاطره اش یاد کنی
این سفر هم ره تاریخ به جا می ماند
دانه و دام در این راه فراوان اما
مرغ دل سیر زهر دام رها می ماند
می رسیم آخر و افسانه واماندن ما
همچو داغی به دل حادثه ها می ماند
بی صدا تر زسکوتیم ٬ولی گاه خروش
نعره ماست که در گوش شما می ماند
بروید ای دل تان نیمه که در شیوه ما
مرد با هر چه ستم هر چه بلا می ماند !
محمد علی بهمنی